من چقدر شکسته نفسم


تو کافی نت یکی از بچه ها بودم که صدای خنده های بلند دوست جوادم نظرمو هی بخودش جلب می کرد. خنده های زیادش باعث تحریک کنجکاوی من شد, سرم رو از پشت مانیتور بالا بردم و گفتم «چیه؟ داری به چی میخندی؟» درحالیکه داشت اشکاشو پاک میکرد گفت «یره بیا ایره بخان خیلی باحاله». در حالیکه می دونستم داداشمون از این آدمای لوسه که به شکاف رو دیوار هم میخنده و نباید چیزی که می خونه خیلی بامزه باشه بلند شدم و رفتم ببینم جریان چیه. وقتی رفتم دیدم که تو وبلاگ خودمه و داره یکی از پستهای منو می خونه. فرصت رو مناسب دیدم و گفتم بهتر مثل همه مدیرای موفق یه بازخورد بگیرم و بیبنم چه چیزی از این وبلاگ براش جذابیت داره برای همین چیزی در مورد اینکه وبلاگ ماله منه بهش نگفتم و خیلی متین ازش پرسیدم»چه چیزی از این وبلاگ نظرتو به خودش جلب کرد؟»
در حالیکه داشت می خندید گفت «یره ای خارک..ته خیلی باحال مِنویسه»
من که اینو شنیدم جا خوردم نمی دونستم چی باید بگم, یه خورده صدام رو صاف کردم و گفتم جانم؟
دوباره به حرفاش ادامه داد » به نظر تو ای مادر قبهه ها اینارِ از کجاشان در میارن؟»
اعصابم خیلی خورد شده بود و با فحشهایی هم که داده بود مگه میتونستم بگم که این وبلاگ منه؟ بهش گفتم کسی که این وبلاگ نوشته حتمن عمه هم داره. طرف با تعجب نگاه کرد . گفت خب ینی چی؟ با عصبانیت مشتم رو روی میز کوبیدم و داد زدم «چرا به عمه اش فحش نمیدی که به خواهر و مادرش فحش میدی… و از کافی نت زدم بیرون
بعد از اون روز بود که فهیمدیم که طنز نویسی در این کشور واقعا چقدر هزینه داره و هر طنز نویسی چه راحت باید خواهر و مادرشو در طبق اخلاص بذاره بدون اینکه کسی فک کنه بابا این دیوثا هم عمه دارن هم بابا.

تصمیم کبری


من امروز یک تصمیم بزرگ گرفتم و می خوام در یک حرکت «ددمناشم» هرچی فایل oh yes oh yes توی موبایلمو هک کنم. فقط یه مشکلی که دارم گوشیم مدلش 1100 نوکیاست ( از این چراغ قوه هایی که برحسب تصادف موبایل هم هست) و توش جایی برای ذخیره فیلم و آهنگ نداره که هکش کنم, از طرفه دیگه توبه کردم و باید حتما عملیش کنم. حالا مخم گوزش پیچیده یا سر پیچ گوزیده یا گوز پیچ شده و نمی دونم چی کار کنم.

بهشت از نظر حسن


بهشت کجاس؟ به نظر من بهشت جاییست که هرچقدر بخوری لازم نیست تا پول بدهی. در بهشت دستشوییها هم 100 تومانی نیست. در بهشت متلک انداختن به دختران کار زشتی نبوده و متلک یک طنز کلامی به حساب می آید از همین رو متلک انداز یک هنرمند شناخته شده و در آخر هر ماه به بهترین متلک ماه جایزه تعلق می گیرد. دربهشت مرغ ها به جای زایمان طبیعی تخم مرغ سزارین می کنند و بعد از 2 بار تخم گذاشتن لوله هایشان را می بندد. اصلا مهم نیست که در بهشت تخم مرغ کم است, عوضش لوله کشی شیر و شکلات و کوکاکولا و چیزهای خفن دیگری است. به نظر من در بهشت مترو نیست, اتوبوس هم نیست اصلا خر و هر چیز دیگری که شما فک کنید نیست تا ک..نتان پاره شود. در بهشت مکالمه با ایرانسل خیلی خیلی ارزانتر از همراه اول است تا آنهایی که همراه اول دارند از حسودی جر بخورند, در بهشت وقتی می چسی چوستان بو نمی دهد تا آبرویتان برود و در عوض وقتی که می گوزی به جای اینکه همه به تو بخندند همه به تو آفرین و احسنت می گویند. توی بهشت همه هنرپیشه ها و آدم خفن ها بی پولن و همه آدم معمولی ها پولدار و خفن هستن. من فک می کنم در بهشت اخراجی های 3 با همه پوفیوز بازیهایش حتی یک چم هم هم فروش ندارد (چم هم کمترین واحد پولی در بهشت من است و هیچ وقت هم قرار نیست از تعداد صفرهایش کم شود… اصلا دوس دارم اگه ناراحتی از وبلاگم برو بیرون). در بهشت مردها اگر با زنی کارهای بی تربیتی یا دکتر بازی کنند این مردها هستند که پول می گیرن نه زنها. اصلا مردها با کسی ازدواج نمی کنند و تا آخر عمر که هیچ وقت تمام نمی شود هی کارهای بدبد می کنند و هی پول می گیرند تازه زنها هم هیچوقت حامله نمی شوند (تا خیال مردان راحت باشند). البته هنوز فکری برای تولید مثل نکرده ام. اگر در بهشت کسی بخواهد قانون را زیر پا بگذارد و با زنی ازدواج کند باید از بهشت بیرون برود و در تویله ای که در دم درب ورودی بهشت برای این عزیزان تعبیه شده است با زن و توله هایش آنجا زندگی کند تا درس عبرتی باشد برای دیگران.

حالا هر کسی که دوست دارد, بیاید در بهشت من ثبت نام کند. به علت محدود بودن ظرفیت پذیره نویس اولویت ثبت با کسانی است که به من 1000 تومان پول چایی بچه هارا بدهد.

تبصره:

1- از خانمهای بین 18 الی 30 سال یک بوس و از خانمهای بین 30 الی 50 سال ده بوس به عنوان ورودی بهشت پذیرفته می شود. در ضمن بهشت برای خانمهای بالای 50 سال جا ندارد حتی شما دوست عزیز.

بچه بوددیم چه ساده بودیم


بچه بودیم چه ساده بودیم ها, هرکی هرچی می گفت باور می کردیم. یه روز از مامانم پرسیدم بچه چه جوری دنیا میاد بعد مامانم گفت وقتی موقعه اش برسه به دستور خدا ناف باز میشه بچه دنیا میاد, من آلت تناسلی زنانه خل نیز باور میکردم. به مامانم می گفتم که ناف که خیلی کوچوله, پس زایمان هم برای همین سخته نه؟ مامان نامردم هم سرشو تکون میداد یعنی آره. با خودم فک می کردم و می گفتم یادم باشه وقتی بزرگ شدم زن گرفتم موقعی که خواست بچم دنیا بیاد برم دور نافشو وازلین بمالم تا کمتر دردش بیاد. چقدر خر بودم خدایا!
کم کم به این تئوری که بچه از ناف بیرون میاد شک کردم و احساس کردم که یه چیزی پشت پرده هست که من خبر ندارم. احساس کردم توطئه ای در کاره و مامان و بابا و اسرائیل دست به دست هم دادند تا من از حقیقت دور بمونم. بعد ها که خیر سرم کمی از لحاظ عقلی پیشرفت کردم به این نتیجه رسیدم که بچه زاییدن یه فرایندی مثل ریدن رو طی می کنه (البته ببخشین ها) اما چه جوریش رو نمی تونستم توجیح کنم. تازه وقتی دبستانم تموم شد توسط یکی از دوستان به رابطه کثیف پدر و مادرم پی بردم. تازه فهمیدم که بچه از ناف بیرون اومدن یه نکته انحرافیه. همون تئوری ریدن بچه خیلی به واقعیت نزدیکه و فرقش با واقعیت یه 2 یا 3 سانتی میشه. تویه مهندسی و علم 3 سانتی متر تقریب خوبیه, البته بگذریم که تو اصل قضیه هیچ فرقی نمی کنه و اگه ننه جنیفرلوپز اونو زاییده پس میشه گفت که ننه ما هم من رو ریده.

قرص های افزایش قد


عجب گهی خوردم ها… حالا باید چیکار کنم؟ دوستان لطفا کمک کنید. تو آنتن تبلیغ این قرص های افزایش قد «نچرال ولث» رو دیدم. وقتی دیدم طرف در عرض سه ماه با استفاده از این قرص ها رفته تو تیم ملی بسکتبال من هم وسوسه شدم تا از این قرص ها بخرم و استفاده کنم. متاسفانه بدون مشورت با پزشک اینکارو کردم و رفتم یک بسته خریدم. بعد از نهار دو عدد قرص ر خوردم و خوابیدم. اما وقتی بیدار شدم دیدم قدم شده 6 متر! با دستپاچگی روی قرص رو خوندم و دیدم نوشته هر عدد قرص برای افزایش قد تا 2.5 متر! حالا بابام رفته بنا بیاره در اتاق رو خراب کنه تا من بتونم بیام بیرون, مامانم هم داره زنگ میزنه به گینس تا بیان اسم منو تو کتاب رکوردهای گینس ثبت کنن وحسن, دادش کوچیکم هم از دوستاش نفری 2000 تومان میگیره تا منو نشونشون بده. خدار رو شکر «لارجر باکس» نخریده بودم و الا الان شده بودم شهروند افتخاری عربستان صعودی. دوستان تور خدا یه راه حلی پیشنهاد بدین.

يره مو چقدر يادمه


يره يادش بخير زمان خاتمي  50 تومن مِدادي دو كورس باهِش تاكسي سِوار مُشدي.
اوو تو چرا زمان شاه رِ نِمِگي… او موقه كه مو با پينجا تومن مِرَفتم مسافرت.
اگه بُخواد به او بشه كه مو خيلي قبل تر يادُمه… مو يادُم ميه 2 سالم بود ننه بابام جولوم كاراي بي ادبي مِكردن فك مكردن مو نِمِفهمم ولي الان خوب يادُمه.
برو يره اي كه چيزي نِمِره در مقابل حافظه مو… مو يادم ميه كه تو كمر بابام بهم مگفتن اصغر تيزه، هميشه تو مسابقه دو بين سيصد ميليون اسپرم  نفر اول مُشدم يره يادش بخير چه دوران شيريني بود همه بهم احترام مذاشتن ، چه زود گذشت.
باز مو يادُم ميه توي يه علفي بودُم بعد يه گوسفنده آمد موِر خورد رفت پاي يه درخت سيب مور ريد بعد رفتم تو درخت، سيب شدم بعد بابام سيبه رِ خورد بعد رفتم تو كمرش حالا يم در خدمت شمايم.
حالا اينارِ ولش كن ايي اتوبوس خ….ته كي ميه موردِم از سرما.
گفتي سرما، يادش بخير تو كمر بابام چقدر جام گرم بود.

دوست گاو من


هميشه يه شوخي هايي ميكرد كه حال همه رو بهم ميزد، نميشه اسم شوخيهاش رو شوخي جوادي يا شهرستاني گذاشت. شايد بشه گفت شوخي حال بهم زني. مثلا اگه تو برخورد اول كسي رو نمي شناخت و ميخواست جلوش آبرو جا كنه يا مي گوزيد يا آروق ميزد حالا حساب كنيد اگه صميمي ميشد چيكا ميكرد. براي همين كسي دوست نداشت باهاش هم خونه اي بشه. اگه دانشجوي شهرستان بوده باشيد حتما معني هم خونه اي رو در عمق كلمه درك مي كنيد.
بلاخره نوبت ما شد و يه شب آقاي گاو اومد خونمون و تلپ و يا همون آويزون شد و شوخي هاي گوهش رو شروع كرد. مثلا موقعه چايي خوردن دستشو تو دماغش ميكرد و ميكرد تو چاييت، از تو باغچه سوسك ميگرفت مينداخت توي لباست و هزارتا مسخره بازي ديگه كه براي روي اعصاب راه رفتن كافي بود. همه اين مسخره بازيها و شخصيت آقاي گاو رو تحمل كرديم تا موقعه خواب فرا رسيد. داشتم به اين فك ميكردم كه نكنه موقعه خواب بياد رومون بشاشه يا يه كار جديد ديگه بكنه كه آقاي گاو با خنده مرموزي وارد اتاق شد و گفت: بچه ها من با مسواك يكي از شما مسواك زدم ها ها ها ها، و يه مسواك آبي رنگ رو از پشتش آورد بيرون و گفت اين مسواك كدوم يكيتونه؟
همه ما خشكمون زده.

علي گفت: ما با اون مسواك پشمها و موهايي كه توي چاه حموم گير ميكنه رو درمياريم!
آقاي گاو با عصابانيت و تعجب گفت پس جلوي دستشويي چه غلطي ميكرد؟
علي گفت: يه سوسك مرده توي دستشويي افتاده بود و من چندشم ميشد، با اين مسواك برداشتمش، يع خورده له شد، اما ميشد برش داشت انداختش دور.
آقاي گاو به سمت دستشويي رفت و هرچي شام داده بوديم كوفتش كرده بود رو بالا آورد. صداي بالا آوردن آقاي گاو يكي از لذت بخش ترين موسيقي هاي زندگيم بود.

سبزي اموي


بابام دم مرگ دستم رو گرفت و گفت پسرم… كه نفسش تموم شد و مرد با گريه بغلش كردم و گفتم «بابا چي ميخواستي بگي؟ چرا منو كاشتي رفتي؟تنها گذاشتي رفتي؟ دروغ نگم بجز من…» كه دوباره گفت پسرم! ديدم بابا زنده شد گفتم جان بابا، بابا گفت تا حالا در مورد نتورك ماركتينگ چيزي شنيدي؟ گفتم بابا ول كن تورخدا من اصلا از اين چيزا خوشم نمياد دوباره گفت خوب ولش كن… ميخواستم در مورد يه چيز مهمتر باهات صحبت كنم» كه يهو واقعا مرد. با چشمي پر از اشك با خودم فكر ميكردم كه بابام در مورد چي ميخواست  صحبت كنه؟ يه گنج يا يك ارثيه فاميلي بزرگ؟ يعني چي ميخواست بگه كه يهو دوباره گفت «پسرم!» از جا پريدم، ديدم دوباره زنده شده و داره ميگه «تا عمر داري با سبزي هاي اموي مبارزه كن» چي؟ سبزي اموي؟ ميخواستم برم تو فكر كه سبزي اموي چي ميتونه باشه ولي براي اينكه بابام دوباره نميره و زنده شه و تمركزم رو بهم نزنه سر بابام رو گرفتم و سه بار محكم كوبيدم به زمين. ايندفعه واقعا مرد چون يه ساعت صبر كردم و بابام ديگه هيچي نگفت، بعد با اندوه از دست دادن پدر نشستم و از ته دل هاي هاي گريه كردم. مراسم كفن و دفن و هفت و ختم و كتك زدن طلبكارا يه ماه طول كشيد بطوريكه وقت سر خاروندن نداشتم چه برسه به فك كردن به نصيحت مرحوم. بعد از اينكه سرم خلوت شد دوره افتادم تو سبزي فروشيهاي شهر دنبال سبزي اموي تا ببينم چي هست ولي انگار تخمشو ملخ خورده بود. ديگه داشتم نا اميد ميشدم تا يه سبزي فروش اهل دل رو پيدا كردم. تو سبزي فروشيش پر بود از عكسهاي آرنولد، آميتاپاچان و شهيداي ديگه اي كه من نميشناختم. كلي با هم صحبت كرديم از چيزهايي گفت كه من تا بحال چيزي در موردشون نمي دونستم، از پسرش گفت كه چجوري سرش لاي در اتوبوس گير ميكنه و شهيد ميشه، از موسوي جهانخوار و كروبي استكبار گفت كه چجوري سر مردم رو كلاه گذاشتن، از اينكه اوباما صد ميليار دلار رو بدون اجازه مردمش با پاكت پست ميكنه به موسوي جهانخوار و از اونجا اقتصاد امريكا دچار ركود ميشه و موسوي هم ميره با پولا كلي اسپري سبز ميخره و كلي اطلاعات محرمانه ديگه كه از سازمان سيا (سرويس مخفيانه امريكا كه مخفف سيامك است) آمريكا لو رفته و دست بچه ها افتاده.

با روشنگري هاي حاجي من تازه فهميدم كه سبزي اموي سبزي نيست بلكه يك نوع گياهه كه اسم رمز گروهي ساده دل و فريب خورده كه آلت تناسلي… ببخشيد آلت دست غرب شده اند. با خودم تصميم مهمي گرفتم يه چيزي تو مايه هاي تصميم كبري…..

ادامه دارد.

يك روز خوب


توي ايستگاه اتوبوس منتظر خط 10 بودم و هوا سرد بود، صبحونه هم اينقدر چايي خورده بودم كه شاش از چشمام داشت ميزد بيرون. خوشبختانه يكي از اين دستشوييهاي شهرداري پشت ايستگاه واحد بود با خودم گفتم تا اتوبوس نيومده برم يه اشكي بريزم و بيام. به محض اينكه پام رو گذاشتم داخل دستشويي نگهبانش گفت ميشه پنجاه تومان. بهش گفتم بزار برم بشاشم بعد پول بخواه، تازه ميدوني قيمت اين چند صد ليتر آبي بدون يارانه اي كه ملت ميريزن اين تو و ازت پول نمي گيرن چقدر ميشه؟ گلاب به روتون وقتي كارم تموم شد و داشتم از تو دستشويي ميومدم بيرون ديدم كه خط 10 وارد ايستگاه شد منم بدو بدو مثل بقيه هموطنان جنگليم بسمت اتوبوس دويدم تو همين حس و حال ديدم نگهبان توالته داره پشت سرم ميدوه و داد ميزنه «آي دزد…. بگيرينش… مالم و بردن» انو كه گفت چند تا غول بيابوني ديگه هم شروع كردن و پشت سرم دويدن. آقا مارو ميگي سوسمارو ميگي… بخودم ريدم و بيخيال اتوبوس شدم، دو تا پا داشتم و دوتا ديگه قرض كردم و مثه سگ شروع كردم به فرار. ولي از اونجاييكه من ورزشكارم و در دويدن مهارت ويژه اي دارم بعد از سي ثانيه توسط مردم انقلابي و هميشه در صحنه دستگير شدم. مارو گرفتن بلاخره و دور رو برم كلي شلوغ شده بود، داشتم از خجالت مي مردم. همهمه اي بپا شده بود وكلي ماشين وسط خيلبون وايستاده بودن و منو نيگاه ميكردن. يكي از اين غول بيابونيا گردنمو با بازوش زير بغلش گرفته بود و ول نمي كرد. يكي گفت زنگ بزنين 110، غول بيابوني گفت اول منتظرم مال باخته بياد. نگهبان دستشويي هن هن كنان رسيد و تا منو ديد شپلق!!! يكي خوابوند زير گوشم و گفت از من كارگر بدبخت مي دزدي پدرسگ؟ مگه تو از تخم بابات نيستي؟ اينكار ور كه كرد ملت براش دست زدن يارو هم خوشش اومد دوبار يكي ديگه زد و همينو گفت. يكي گفت حاج آقا چقد دزديده؟ حاجي گفت پنجا تومن بعد يارو گفتن اوووو پنجاه ميليون! آقا بزنش صداي سگ كنه. من گفتم حاجي براي پنجاه تومن چه الم شنگه اي رانداختي بابا اصلا حواسم نبود ميخواستم برم سوار اتوبوس بشم لا مصبا. داشتم بلند بلند داد ميزدم كه ديدم يه ميكرفون اومد جلوي دهنم، خوب نيگا كردم ديدم آرم گزارش پنج روشه. بعد يارو كه ميكروفون دستش بود از من پرسيد آقا براي چي زورگيري كردين؟ تازه فهميدم چقدر آبرو ريزي وسعتش داره زياد ميشه. گفتم آقا چه كشكي چه دوغي به جان بابام رفته بودم بشاشم، گزارشگره ميكروفون برد جلوي دهن پليس و گفت جناب سروان ايشون راست ميگن؟ پليسه هم گفت نخير ايشون سابقه دارن و هم اكنون هم تونستيم با يه عمليات پيچيده پليسي اين آقا رو دستگير كنيم و….
آقا خلاصه يه شويي بود و هركي از يه ارگان ميومد و با ما يه عكس يادگاري مينداخت و ميرفت.خلاصه بعد از كلي بيا و برو رضايت شاكي رو كه جلب كرديم و بعد يكي زدن در كونمون و از پاسگاه انداختنم بيرون و فك كردم همه چي تموم شده . فرداش هم  روزنامه كيهان عكسمو در حالي كه داشتم از مردم كتك ميخوردم چاپ كرد و زيرش نوشت «مفسد دانه درشت اقتصادي  در حاليكه با چادر زنانه در حال فرار بود توسط مردم فهيم هميشه در صحنه شناسايي، دستگير و به مقامات قضايي تحويل داده شد»

سياستهاي راهبردي در قبال حذف يارانه ها


از اين به بعد براي صرفه جويي در هزينه ها مجبوريم
1- هفته اي يكبار بريم دستشويي، با اينكار كمتر گشنه ميشيم و روده مجبور ميشه غذاها رو چندبار بازيافت كنه. يه چيزي شبيه به نيروگاه سيكل تركيبي.
2- هوا بخوريم و كف برينيم (تذكر مهم: اين روش تا يك هفته بيشتر قابل اجرا نمي باشد)
3-وقتي ميخوايم سوار اتوبوس شيم براي كمك به خواهران بليطاشونو جمع كنيم و بعد فرار كنيم (پول كرايه تاكسيتون در مياد).
4-قسمت فوت روزنامه ها رو خوب نيگا كنين و دنبال آگهي فوت يكم يا هفتم باشيد چون فقط در اين دو روز نهار مفته ميدن.
5-زياد فكر نكنيد چون با اينكار گلوكز و انرژي زيادي رو هدر ميديد و هيچي (توي اين كشور) عايدتون نمي شه
6-دست آخر اگه روشهاي بالا جواب نداد بريد كنار خيابون بميرين تا خرج كفن و دفنتون بيفته گردن شهرداري. خودم هم الان دارم ميرم همين كار و بكنم چون يه هفته است كه دارم هوا ميخورم و كف….

« Older entries