وقتي كه من خدا بودم (2)


دوباره چشمامو گذاشتم رو هم و خوابيدم كه فهميدم دارم ادامه خواب هفته پيشمو ميبينم…نمي دونم چرا يه چند وقتي خواب مستهجن نمي بينم و همش خوابهام شدن خواباي بچه مثبتي! داشتم خواب ميديدم كه هنوز در اريكه خدايي نشستم و در اتاق مخصوص فرمانروايي كل جهان(البته اختياراتش از فرمانروايي كل قوا كمتره) دارم با دكمه هاي رنگارنگ روي ميزم كه نمي دونم به چه دردي ميخورند بازي ميكنم.اينجا حوصله آدم زود سر ميره چون همه كس و كارات بجاي آدم فرشته اند، اگه منشي زن داشتم خوب ميشد چون وقتي بيكار ميشدم مثل بقيه رييس ها ميرفتم باهاش لاس ميزدم تا تنوعي بشه اما از بخت بد اينم فرشته است. فرشته هام يه جورايي شبيه آدمان فقط تنها سوراخي كه تو بدنشون ميتوني پيدا كني دوتا چشم و يك دهنه (كه اونم به هيچ دردي نمي خوره)و دو تا بال دارن كه هر وقت ميان تو دفتر بالاشون به چارچوب در گير ميكنه و كلي پر ميريزه كف اتاق- به خدا تو اين يه هفته اي از بس كف دفتر رو جارو زدم كمر درد گرفتم- خلاصه اينجا اصلا چيز جالبي پيدا نميشه. داشتم با دكمه هاي روي ميز بازي ميكردم كه يه هو گابريل اومد و داد زد داري چي كار ميكني؟ گفتم چي شده مگه ؟ گفت: چرا اينقدر زلزله و سونامي راه ميندازي؟ هي ما درست ميكنيم تو خراب كن! من گفتم اِاِاِ… اين دكمه سبزه ماله بلاياي طبيعيه؟؟؟ بابا خوب روش يه برچسبي چيزي ميزدين! حالا اشكال نداره من تا ميرم به جهنم يه سري بزنم تو هم برو زمين كارارو راست و ريست كن.
داشتم از تو حياط امارت رد ميشدم كه ديدم يه پا داره براي خودش راه ميره، با تعجب پرسيدم تو ديگه چه موجودي هستي؟ پاهه گفت من جانباز 80درصد جنگ چالدرانم با خودم گفتم «اين جوكهايي كه تو كره زمين مي گفتن پس واقعيت داره با اين حساب تو بهشت هم بايد اصغر فرفره وجود داشته باشه!»…فكم افتاد!! رفتم جلوتر يه دست و يه پا رو ديدم، ازش پرسيدم تو چند درصدي 60 درصد؟دسته گفت نه ما دوتا 80 درصديم بعد سالها همديگرو اينجا پيدا كرديم؟با خودم گفتم يادم باشه به اسرافيل بگم كارش رو درست انجام بده و ايناهارو نصفه نيمه محشور نكنه!
دم در جهنم كه رسيدم چندتا موشو ديدم كه يه گربه رو بسته بودن به ديوار و داشتن لگد ميزنن به شكمش…رفتم جلو وگفتم دارين چه غلطي ميكننين؟
يكي از موشا گفت: اين ديوس باباي مارو خورده و معلوم نيست كجا اونو ريده كه هرچي تو اين دنيا ميگرديم پيداش نميكنيم. ديگه سرم از اين همه خر تو خر درد گرفته بود با اعصاب خوردي لگد زدم و در نگهباني جهنم رو باز كردم كه ديدم نگهباناي بهشت اومدن دارن با نگهباناي جهنم گل ميگن و گل ميشنفن.تا منو ديدن جا خوردن و گفتن: به خدا اومده بوديم اينجا چايي بخوريم چون تو بهشت آبجوش پيدا نميشه
فرشته ها داشتن بهانه مياوردن كه ديدم يه نفر از پشت در ورودي جهنم داره ميگه: اوه بچه ها خيلي خيط شد خدا اومده برين آتيش جهنم رو روشن كنين كولرها رو هم خاموش كنين. دويدم و در جهنمو يهويي باز كردم كه ديدم بابام با رنگ ژريده بدون شلوار و شرت وايستاده و داره با تعجب منو نيگا ميكنه. چند ثانيه با تعجب همينجوري تو چشاي هم ذل زده بوديم كه بابام شرق زد تو گوشم و گفت «پسره بي شعور تو باز بدون اينكه در بزني در دستشويي رو باز كردي» من كه گيج شده بودم از خودم پرسيدم»من كي از خواب بيدار شدم؟» .. …ادامه دارد